تهی

 به نام کس بی کسان

وقتی از شبهایم برایت نوشتم آسمان تهی بود ٬ تهی از ستاره ٬ تهی از

 

 عشق ٬ تهی از تو ٬ از من .

تمام پنچره ها گم شده بودند ٬ غریب بودند به اندازه طلوع بر سر دیوار

 

 شب ٬ بیگانه بودند به اندازه لبخند بر روی لبهایم و تو بی ریا بودی

 

 مثل غروب و بی صدا رفتی همانند شبنم از سر گلبرگهای شقایق

 

به من گوش بده

ذره ای تنها مانده هستم


ذره ای نادیده انگاشته شده


مشتی شکایت


اگر چه قادر نیستم ، از حقیقتی یاری جویم تا هر آنکس

بتواند شاهد این زخم ها باشد


کسی هستم که می خواهم تو باشی


که می خواهم تو حس کنی اگر چه انگار


اهمیتی ندارد چه کنم؟


نمی توانم تو را قانع کنم


تا باور کنی این حقیقت است


پس به تماشای تو خواهم نشست و می گذارم بروی


پشت به من می کنی همچون همیشه


چهره ای دور از من و ادعا به آنی که نیستم


اما این جا هستم چون تو همه هستی منی


ذره ای نامطمئن هستم


ذره ای ناراحتی و رنج


چون نمی خواهم درک کنی


آنچه را در توان دارم انجام می دهم


اگر چه حسی را بر نمی انگیزم


کسی هستم


چیزی هستم که هرگز نمی خواستی بگویی


اما هیچگاه لحظه ای تردید به خودم راه ندادم


انگار اهمیتی ندارد چه کنم


نمی توانم تو را قانع کنم


تا فقط یک بار هم که شده حرف هایم را تا انتها گوش کنی


پس به تماشای تو خواهم نشست و می گذارم بروی


پشت به من می کنی همچون همیشه


چهره ای دور از من و ادعا به آنی که نیستم


اما این جا هستم چون تو تمام هستی منی


نمی توانم احساس کنم پیش از این هم چنین بوده ام


به من پشت نکن


نمی خواهم مرا نادیده بگیری


زمان هم دیگر این درد را شفا نخواهد داد


به من پشت نکن


نمی خواهم مرا نادیده بگیری


نه


حرف مرا تا انتها بشنو


چه دوست داشتی باشی چه نه


همین حالا


به من گوش بده

 

بهار بی خزان من تویی

زمستان که رفت گفتیم بهار آمده است.

 

بهار آمد و رفت، اما هنوز زمستان بود.

 

درخت ها شکوفه دادند، اما هوا سرد بود.

 

گل ها غنچه کردند ، اما شاخه ها یخ زده بود.

 

ما فقط بهار را دیدیم.

 

غافل از این تلمبار برف و این همه کوران سرما

با بهار عقده ها را بازکردیم. عقده های زمستان را.

 

چشم های مان فقط بهار و سبزی و گل و بلبل و شکوفه و قمری و طراوت را

دید.  

این ها را دل مان می خواست.

 

دل ها به دنیال حقیقت اند.

 

اما واقعیت همان زمستان بود.  

 

بهار واقعی چه زمانی است ؟ کجاست ؟ کی اتفاق می افتد ؟

 

آه . . از این همه انتظار که باید کشید .

بهار بی خزان من تویی تو

 

بهار جاودان زند گانی

 

طراوت با تو معنا میشود باز

 

کنار هفت سین این معانی

 

بدون عشق رویت ناب تنها

 

نه عیدی هست در دل نه بهاری

 

تو را با عید قلبم می شناسم

 

تویی که آفتابی و نگاری

 

بهار بی خزان من توی هستی

 

همیشه در دل و قلبم نشتی

 

فروغ و روشنایی با تو هر دم

 

که عمر برف و سرما را شکستی

 چیز زیادی بلد نیستم بگم اما پیشاپیش بهار 89 رو به همتون تبریک می گم امیدوارم  همیشه سبزباشید


عیدتون مبارک

 

DARK SKY

تنهایی

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم.. تنهائی را

 دوست دارم چون نیست بی وفا . تنهائی را دوست دارم

 چون تجربه اش کرده ام.. تنهائی رادوست دارم چون عشق

 دروغین درآن نیست.


تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست.. تنهائی

 رادوست دارم چون در خلوت وتنهائیم در انتظار خواهم

 گریست وهیچ کس اشکهایم را نمیبیند.. اما از روزی که

 تو رادیدیم نوشتم.. ازتنهائی بیزارم چون تنهائی یاد

 آور لحظات تلخ بی تو مردنم است .

یک نفر نیست که غمهای مرا بشناسد

وقتی دلم به درد می آید و کسی نیست به حرفهایم گوش دهد ، وقتی تمام غم های عالم در دلم نشسته است ،

 وقتی احساس می کنم دردمند ترین انسان عالمم ، وقتی تمام عزیزانم رفته اند و بعد از 10 سال آمده اند و با

 من غریبه می شوند و کسی حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ نمی کند ، وفتی که تمام عالم را قفس می بینم

 بی اختیار از کنار کسی که دوستش دارم بی تفاوت می گذرم...

سالهاست که عشقم را در صندوقچه غبار آلود قلبم پنهان ساختم و کلید این صندوق را در بطری تنهایی نهاده

 و به دریای بی پایان امید شناور نموده ام تا شاید مسافری با زورق مهتاب و با کوله باری از محبت آن را از

 آب بگیرد و نیاز نامه ام را بر خواند و به یاری ام بشتابد ....

آری اینگونه ثانیه ها را می شمارم و در حسرتکده غریب خود به انتظار می نشینم ...

یک نفر نیست که غمهای مرا بشناسد

 

یک نفر نیست که دنیای مرا بشناسد

 

یک نفر نیست که رویای مرا بشناسد

 

یک نفر نیست که در نیمه شب دلتنگی

 

غم پنهان ، غم پیدای مرا بشناسد

 

یک نفر نیست که از شعله سوزنده اشک

 

طلب عشق و تمنای مرا بشناسد

 

یک نفر نیست که در نیمه شب دلتنگی

 

غم پنهان ،  غم پیدای مرا بشناسد

 

فقط پاییز ثابت کرده است که مرگ هم می تواند زیبا باشد ..........

 

                                                                                         Amir__DaRk SkY

mikham barash bemiram

mikham barash bemiram

برای شنیدن این آهنگ باید برنامه flash player را نصب کرده بعد گوش دهید

چشای آبی تو مثل یه دریا میمونه

چشای آبی تو مثل یه دریا میمونه


دل خسته منم مثل یه ماهی میمونه


ماهی خسته من می خواد تو دریا بمونه


ماهی خسته من نذار که تنها بمونه


ماهی دوست داره خونه ش همیشه تو دریا باشه


بوسه بر موج بزنه کنار ماهیها باشه


ماهی خسته من می خواد که تنها نباشه


ماهی خسته من بذار تو دریا بمونه


ماهی اگه تنها باشه خسته و دلگیر میشه


ماهی تو دریا نباشه اسیر ماهیگیر میشه


نکنه یکی بیاد چشماتو از من بگیره


ماهی دل بمیره دریاتو ماتم بگیره


ماهی خسته من نذار که تنها بمونه


ماهی خسته من نذار که تنها بمونه

برگشتم تا بمانم!!!

دوستان سلام

 

 

 

عشق گاهي خواهش برگ است در اندوه تاك

 


عشق گاهي رويش برگ است در تن پوش خاك

 


عشق گاهي ناودان گريه ي اشك بهار

 


عشق گاهي طعنه بر سرو است در بالاي دار

 


عشق گاهي يك تلنگر بر زلال تنگ نور

 


پيچ و تاب ماهي انديشه در ژرفاي تور

 


عشق گاهي مي رود آهسته تا عمق نگاه

 


همنشين خلوت غمگين آه

 


عشق گاهي شور رستن در گياه

 


عشق گاهي غرقه ي خورشيد در افسون ماه

 


عشق گاهي سوز هجران است در اندوه ني

 


رمز هوشياريست در مستي مي

 


عشق گاهي آبي نيلوفريست

 


قلك انديشه ي سبز خيال كودكيست

 

Amir_ didare akhar

Amir_ didare akhar

سلام دوستان


 

این دفعه نمیخوام چیزی بگم و فقط این آهنگ رو تقدیم میکنم به عاشقا


 

فقط گوش بدین و هر چی به ذهنتون رسید آن را خوش است و حرف دل
 
 من هم همونه


 

پس این شما و این هم.........

فردایی بهتر

به انتظار نشسته ام تا روزی دیگه از روزهای انتظار

 تموم شه و دوباره شبو تو آغوش بگیرم و با اون درد دل

 کنم


امشب با شب های دیگه فرق داره، امشب انتظار مفهوم

 داره امشب در درونم بلواییست. حتی نمی تونم تصور کنم؛

 مگه می شه فردا خاکستری نباشه؟


نه. حتی در دورترین نقطه از خوشبینانه ترین قسمت

فکرهایم نمی تونم به آن فردایی فکر کنم که پایانی جز

 آن داشته باشد.فردایی جز تنهایی ، غم ، فراق ،

 جدایی

فرداهایی در انتظار من نشسته اند که دیگه حتی در

آغوش گرفتن شب هم نمی تونه مرحمی بر زخم های کهنه ام

باشه. دلم به حال شب می سوزه و آن مونسان شبانه ام.

 مگه چه گناهی کردن که باید مونس و همدم شب های من

 باشن. بیچاره اون شمع که به پای غم های من می سوزه و

 آخ هم نمی گه و با دیدن چهره ام اشک های کوچکش بر

گونه های پر مهرش جاری میشه اینها را ملالی نیست


از امشب دلم برای دلم می سوزد که باید روز به روز صبور

 تر شود زیرا روز به روز به میزان درد فراق افسوده

 تر می شود و خاطرات کهنه تر. و من جایی مطمئن تر از

 آنجا برای تلمبار کردن غصه هایم ندارم........

من برای زندگی تو را بهانه می کنم

کنار آشــیـــانــه ی تـــو آشـیـانـه مـــیکـنـم

 

    فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم

 

کـسی سـوال می کند به خاطـر چـه زنـده ای 

 

    ومن برای زندگی تو را بهانه می کنم

عاشقانه زير باران

منتظر لحظه اي هستم كه دستانت را عاشقانه زير باران بگيرم .

چه عاشقانه دستم را گرفتي و با من حرف زدي ، مي خواهم لحظه

اي كنار تو دوباره زير باران قدم بزنم و با تو حرف بزنم .

عزيزترينم تو مرا را با عشق آشنا كردي ، عشق تو در وجودم

جاري شده است .

بگذار وقتي از خواب بيدار مي شوم چشمان تو را ببينم

،بگذار دستان تو را در دستانم لمس  كنم .

بگذار از حضور تو آرامش بگيرم ، بگذار در درياي بي كران

چشمانت غرق شوم .

بگذار تو لالايي خواب خوش آواز من باشي ، بگذار قلبم را پر

از نور و عشق تو كنم .

بگذار بي صدا تماشايت كنم ،‌ بگذار قلبم را به تو هديه كنم

، بگذار زندگي را با تمام وجود در كنارت احساس كنم .

بگذار برايت بنويسم و از فاصله ها گله كنم .

بگذار همه آوازهايي كه براي تو  خواندم را به خاطر بياورم

. بگذار شاخه اي گل را به تو هديه كنم .

اي خوب من بگذار سر بر شانه هايت بذارم و درد دلهايم را به

تو بگويم .

بگذار بگوييم نام تو بهترين سرود براي من است . بگذار در

اين سكوت دستانت را بگيرم و با مشرق چشمانت شبم را روشن

كنم .

بگذار به تو بگوييم دوستت دارم ، بگذار بگويم سطر سطردفترم

تو هستي ، وجود توست .

دوستت دارم

در اين ساحل كه من افتاده ام خاموش...

در اين ساحل كه من افتاده ام خاموش...

غمم دريا، دلم تنهاست...

وجودم بسته در زنجير خونين تعلق هاست!

خروش موج با من مي كند نجوا:

كه هر كس دل به دريا زد رهايي يافت...

کاش پیش من بودی

کاش پیش من بودی

کاش دستانت در دستانم بود

و لطافت هزار ابر سپید بهاری را

در دست داشتم

و در اوج خوش بختی پرواز می کردم

کاش می توانستم به چشمانت نگاه کنم

و با هر نگاه من

هزار هزار واژه ناگفته عشق را

به یک باره به سوی تو روان می کردم

و با هر نگاه تو

شادی در چشمان من می جوشید

کاش می توانستم صدای گرم تو را بشنوم

تا چون آبشاری از نغمه های روح انگیز

بر عمق جانم جاری گردد

و همه غم های فراق را بزداید

کاش پیش من بودی

 

من با گرمای عشق تو زنده ام

چه زیباست

که تو تنها نیاز من باشی

و چه عاشقانه است

که تو تنها آرزویم باشی

و چه رؤیایی است

این لحظه های ناب عاشقی

و من همه زیبایی عاشقانه و رؤیایی را با فقط تو حس می

 کنم

و اگر غروری در من هست غرور عشق به توست

تقصیر من بود

 

تقصير من بود که سراغ سايه را از خورشيد ميگرفتم و

 

سراغ تو را از وسعت دور درياها

   سراغ قدمهايت را از  راههايی ميگرفتم که هرگز تو

 

 را به خواب عبور هم نديده بودند.

 

    تقصير من بود که نامت را با عطر ستاره ها بر بالش

 

 شب مينوشتم تا آسمان

 

  خوابهايم بوی تو را داشته باشد.

 

   تقصير من بود که برای آمدنت فال ميگرفتم .

 

  نبايد گره خيال و خاطره را از حقيقت روز مرگی باز

 

 ميکردم که رويای آفتابی تو برای

 

  يک عمر عاشق ماندنم کافی بود.

 

  ديگر کجايی تا ببينی که من برای خريدن پاره ای از

 

 روياهای زلال تو خوابهای شيرين

 

   شبانه ام را فروخته ام.

 

  کجايی تا ببينی در مرگ آرزوهايمان چندين بار جامه

 

سياه بر تن ترانه ها کرده ام

 

  و مجلس ترحيم خاطره ها را بر پا کردم و به حسرت

 

عبور تو چقدر آينه شکستم

 

  تا حضور تلخ ثانيه ها تکثير نشوند.

 

   چشمهايم را دلداری ميدادم ميگفتم باران که دليل

 

 نميخواهد امروز يا فردا چه فرق

 

  ميکند ؟

 

  اگر قرار به باریدن باشد بيا به رسم دلهای شکسته

 

برايم از دريا و باران بگو . خودم

 

  کوير و سراب را خوب ميدانم.¤¤¤

خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه

خيلي سخته چيزي رو كه تا ديشب بوديادگاري


صبح بلند شي و ببيني كه ديگه دوسش نداري


خيلي سخته كه نباشه هيچ جايي براي اشتي


بي وفا شه اون كسي كه جونتو واسش بزاري


خيلي سخته اون كسي كه اومد و كردت ديونه


هوساش وقتي تموم شد بگه پيشت نميمونه


خيلي سخته اون كسي كه گفت واسه چشات مي ميره


بره و ديگه سراغي از تو و چشات نگيره


خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه


بعد به اون بگي كه چشمات نمي خواد اونو ببينه


خيلي سخته بودن تو واسه ي اون بشه عادت


ديگه بوسيدن دستات واسه اون نشه عبادت


من عشق را با تو بودن معنا مي كنم .

عزیزم زیبایی چشمانت آتش به چشمان من می زند و عشق تو را

 می خواند .

می خواهم احساس تو را حس کنم .دستم را در دستان پر مهر تو

 حس کنم .

می خواهم آرامشم را از تو بگیرم . من مي خواهم با تو ،‌

براي تو و تا ابد مال تو باشم ، تو همه وجود مني .

عزيزترينم مي خواهم با عطر تن تو نفس بكشم مي خواهم با تو

 زندگي كنم .

عشق تو زندگي من است.

اي مهربانم تو تنها عشق مني ، كسي جز تو اين قلب مرا آرام

 نمي كند.

من عشق را با تو بودن معنا مي كنم .

وجود تو مرحم اين قلب بي قرار من است .

عزيزم به ارزش حرف حرف عشق دوستت دارم .

قسم به ستاره هاي آسمان اسم تو را در بهتربن و زيباترين نقطه

 قلبم نوشتم .

 

نگاه عشق

در باغ دلم تنها تو را دیدم ، نگاهی به وسعت اقیانوس و به ژرفای آن بود.

عزیزم اکنون احساس تازه ای در من جوانه زده است

 ،احساسی به زلالی احساس چشمانت و من را غرق در  آبی

 دیدگانت  کرده است .احساسی شگفت انگیز که در کنار

 تو دارم .

مهربانم ندا و صدای زیبای تو را در قلبم جای دادم .

 بدان من جز به چشمان تو و صدای قلب تو و وجودت

 نیازی به دنیا ندارم .

ای هستی من هر روز عشق تو زندگی دوباره ای به من می

 دهد ، تو همه وجود عشق و معدن محبت هستی ...تو

 عزیزترینم عشقم هستی ،نگاهم ،احساس همه وجودم به تو

 اشاره دارد ...

عزیزم من با تو به بهترین ها رسیدم . تو تک ستاره

 قلبمی می خواهم با عشقت آرام بگیرم.

با قلبی از عشق می نویسم ، به خاطر تو می نویسم . به

 خاطر خودت ، وجودت ،نگاهت ... به خاطر تو زنده ام

 به خاطر تو می خوانم . می خواهم تو تنها تکه دوم قلب

 من باشی .

بهترین لحظه من داشتن دستهای زیبایت در کنار دستهای من

 است...

ای بهترینم بدان راز پنهان شده در عمق وجودم را ، بدان

 تنها تو را می خواهم ، تو آرامبخش روح و وجودم

 هستی .

بهترینم من معنای واقعی زندگی را با تمام وجود در کنارت

 احساس کردم ...

قلبم را که لبریز از عشق است به تو تقدیم می کنم و

 سوگند می خورم که تا ابد عاشقانه دوستت دارم .

من همان سایه ام ...

تنها در معبر آیینه ها نشسته ام شب را با مژگانم خلوتی

است.

دو ستاره غریب در کهکشانهای مردمکم سرگردانند .

به دنبال قتل گلی در کابوس برگی به خواب رفته بودم و

 اکنون در هذیان سیاره بی گناهی دست و پا می زنم .

من همان سایه ام که پس از گسترش کویرها و انسداد قنات ها

  کنار بابونه ای مجروح به زمین فرو رفته ام ...

اینک این هبات آیینه ای من است . من از مومیایی خاک به

 در آمده ام از خیالات ابرگیر و مه آلود واراسته ام و

 اکنون در سرزمینی سکونت دارم که اسباب بازی کودکانش

 زمان است .

دیگر مرا در حزن زمین بجویید که آوای من از فراسوی ابرها

 می آید ...

بازم احساس تنهایی میکنم

بازم احساس تنهایی میکنم.تنهای تنها در

 

 سرزمینی نا اشنا میان حقایقی که ازان

 

 گریزانم در این هنگام دنبال کسی میگردم

 

 تا حرف دلم رو برایش باز گوکنم اما وقتی

 

 از همه کس وهمه چیز ناامید می شوم به خلوت

 

 ترین مکان پناه می برم وبه دور از چشم

 

 دیگران اشک می ریزم اشک هایی که بیان

 

 کننده درد های درونی ام هستند ودر میان

 

 اشک هایم تو را صدا می زنم ومی خواهم که

 

 کنارم باشی ولی تو نیستی عزیزم وفقط یاد

 

 توست که به من ارامش میده بیا پیشم

 

 امروز بیش از اندازه به تو

 

 محتاجم ....باورم کن...

 

هرشب کنار پنجره مي نشينم

 

هرشب کنار پنجره مي نشينم وآرزوي ديدنش رادرسر مي

 پرونم


 

خسته از صداي کوچ پرستوها ، عاشقانه صدايش ميکنم مي

 خواهم


 

کوله بار خستگي هايم را همراه با التماس هاي درونم

برايش هديه کنم


 

ميخواهم ، ميخواهم بخواهي درونم را با عشق او بخوانم و

 به او بگويم


 

که : چقدر دوستت دارم ...

 

همه شب من به خیالت خیره می شم رو به مهتاب

همه شب من به خیالت خیره می شم رو به مهتاب

باز من امشب بی قرارم از تو من فاصله دارم

شاید امشب من بمیرم وقتی تو نیستی کنارم

تنهایی

تو به اندازه تنهایی من زیبــــــــــــایی

من به اندازه زیبــــــــــــایی تو غمگینم

ناز چشمانت

 

گفته بودی که چرا محو تماشای منی

 آنقدر محو که یک لحظه مژه برهم نزنی

 

مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود

 ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

با تو من با بهار می رویم

من

من

 

ایستاده با نگاهی نگران

 

در میان هجوم مردان هیز و زنان هرزه

 

در پی لبخندی صمیمی !

عشق سوزنده

عشقی که آن را نثار تو کردم

 

در سینه دیگری نخواهی یافت

 

زآن بوسه که بر لبانت افشاندم

 

سوزنده تر آذری نخواهی یافت

فراموشت نخواهم کرد

 

به سلطان حقیقتها فراموشت نخواهم کرد

تو تنها شعله ای هستی که خاموشت نخواهم

 کرد

 

من آن خنجر به پهلويم

نيازو تو خودم كشتم

 

كه هرگز تا نشه پشتم

 

زدم بر چهره ام سيلي

 

كه هرگز وا نشه مشتم

 

من آن خنجر به پهلويم

 

كه دردم را نمي گويم

 

به زير ضربه هاي غم

 

نيفتد خم به ابرويم

 

مرا اينگونه گر خواهي

 

دلت را آشيانم كن

 

من آن نشكستني هستم

 

بيا و امتحانم كن...

خلوتم را نشکن

خلوتم را نشکن

شاید این خلوت من کوچ کند

به شب پروانه

به صدای نفس شهنامه

به طلوع اخرین افسانه

و غروبی که در ان

نقش دیوانگی یک عاشق

بر سر دیواری پیدا شد

خلوتم را نشکن

خلوتم بس دور است

ز هوای دل معشوق سهند

خلوتم راه درازی ست میان من و تو

خلوتم مروارید است به دست صیاد

خلوتم تیر کمانی ست به دست سحر

خلوتم راه رسیده به خداست

خلوتم را نشکن